صدراصدرا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

صدرا نفس مامان و بابا

تولدت مبارک

  :-  عزیزم دیشب برات یه جشن کوچولو گرفتم من شما بابا و مامان فریده، بابا رفت یه کیک کوچولو گرفت و ۴ نفره جشن گرفتیم ...
23 مهر 1393

چقدر زود گذشت

الان که این مطلب مینویسم ۳ ساعتی هست که از بجنورد برگشتیم و شما بعد از اینکه خواب از چشمای من گرفتی،خوابیدی، داشتم مطالب قبلی وبت میخوندم و عکسات نگاه میکردم چقدر زود بزرگ شدی مامانی، چشم رو هم بزارم باید رخت دامادی تنت کنم، همیشه به بابایی میگم من برا صدرا زن نمیگرم برا خودم نگهش میدارم .داریم به روز تولدت نزدیک میشیم امسال شاید مامان جون اختر و خاله تکتم نتونن بیان قوچان و باید تنها با شما،من،بابایی،عمو و مامان جون فریده جشن بگیریم از دو هفته پیش کادو روز تولدت خریدم یه دوچرخه،هرچند هنوز نمیتونی ازش استفاده کنی.   ...
18 مهر 1393

داستان از شیر گرفتن

سلام عسلم.امروز میخوام از پروژه از شیر گرفتنت بگم، فکر میکردم خیلی اذیت بشی ولی خدا رو شکر سخت نبود، دقیقا وقتی ۲۲ماهگیت تموم شد از شیر گرفتمت.مرداد ماه بردمت پیش دکترت وقتی وزنت کرد نسبت به ماه خرداد ۱۵۰ گرم وزن کم کرده بودی کلی آزمایش نوشت ولی خدا رو شکر جواب آزمایشت خوب بود، همون روزی که باید میرفتیم آزمایش وباید ناشتامیشدی سعی کردم تا شب شیر ندم،ظهر تو تاب زیرزمین مامان جون اختر خوابیدی و شب قبل خوابت یه دل سیر شیر خوردی روز بعد هم تا شب شیر ندادم وقتی میومدی سراغم میگفتم می می اوف، درد و شما نگاه میکردی،نازش میکردی و موقع بوس کردنش تا میخواستی شبیخون بزنی من الکی گریه میکردم و میگفتم آی دردش.وقتی برا اولین بار گفتم  اوف شده بغض کرد...
17 مهر 1393

جگر گوشه مامان

  سلام خوشگلم خیلی وقت چیزی برات ننوشتم ببخشید یکم تنبل شدم.البته تابستان امسال خیلی سرمون شلوغ بود یکم تیر عروسی خاله تکتم بود.۴مرداد اسباب کشی کردیم اصلا نفهمیدم ۴ ماه تعطیلات چه جوری گذشت خلاصه الانم مدرسه ها وا شده ولوله برپا شده با حضور بچه ها مدرسه غوغا شده امسال برنامم چهار روزه بستم تا روز های بیشتری رو کنار هم باشیم.جونم برات بگه که الان کامل صحبت میکنی.بعد ازاینکه اومدیم خونه جدید چون پارکینگ نداریم همون ماه اول آقا دزد  ضبط،آچار،باند و.... ماشین دزدید و شما همش بهونه نای نای میگرفتی آخه هر وقت سوار ماشین میشی اول ضبط روشن میکنی و شروع میکنی به تکون دادن دستات وقتی دیدی شیشه ماشین شکسته و از نانا خبری نیست کلی غصه خوردی...
10 مهر 1393
1